دلینادلینا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس دلینا آرام دل ما

دوساله شدنت مبارک خانومچه زیبام💖

  دخترکماااان... آرام دلماااان...شیر بانومااان... مال مایی تو...نفسهای مایی تو...عشق ماایی تو... زندگی با تو آرام آرام است  زیباترینمان،آرامش لحظه های ماایی تو... بودنت برایمان دنیاست، زیبایی دنیای ماایی تو... میدرخشد خورشید در قلب آسمان آبی، نورانی ترین صحنه ی زندگی ماایی تو... عشق ما...عشق بین من و تو پدرت واقعی است،  سایه ی عشقمان جاودانه باد ماهک ما... میشنوی صدای عشقمان را از لابه لای نوازش های پرمهرمان... میشنوی صدای محبتمان را از سوی بوسه های پر از عشقمان... چشمهایمان اسیر شده به چشمهای زیبایت... قلبمان گرفتار شده در گرمای آغوش مهربانت... ما با هم،دنیایی دیگر داریم.. رویاهایمان عاشقانه ترین رویاهاست... م...
21 آذر 1398

بیست ودو ماهگی آرام دل و عکسهای زیبا💞

دلینا خوشگلم آرام قلبم زیباترینم قربون وجود پربرکتت بشم که هرچی میگم بزرگ نشوووو من دلم تنگ بچگیهات میشه 😅اما شما هرروز داری بزرگ و دلبرتر وخوش زبونتر میشی یعنی با حرف زدنهای گاها وارو و بچگونت قند تو دلمون آب میکنی فدات بشم که فوق العاده عاقل و خوش زبون شدی اون ماما آژی یا آژاده گفتنت و داوودیییی و کلی حرفها و اصطلاحات دیگت که همشون تو دفتر خاطراتت خط به خط هر روز ثبت میکنم تا بدونی چطور مارو مجنون خودت کرده بودی آهان دخترم چندباری باهات مسافرت رفتیم دیدیم بلههه جیگر ما خوب پایه و خوش سفر هست😍مامانی الهییی دورت بگردم که روزی هزاربار میبوسمت و لپت ازجا درمیارم بازهم کمه عشقی جونم خداحفظت کنه برامون🙏😘😘 ...
20 آبان 1398

بابای پوشک 👋و روز دختر مبارک🎉😍

خانومچه زیبا و باهوش مامان😍 دلبرجونم عشقِ مامانشه جونِ مامانشه 💖 معجزه زندگیم سه روز از واکسن هجده ماهگیت گذشته بود که در یه حرکت کاملا غافلگیرانه نی نی جیشو مامان😇 تبدیل به یه کودک مستقل شد صبح وقتی بیدار شدی دیدم پوشک باز میکنی و میگی دیش و دنبال چیزی بودی که مثل دستشویی فرنگی باشه و بشینی😂منم سریع مبل دیش صورتی خوشملی آوردم😍 و شما نشستی و دیش کردی قربونت بشم که از ذوق فقط غش نکردم واسه مامان غیرقابل باور بود که چقدر زود دخترم به این مرحله حساس رسیده و کاملا خودخواسته و بدون هیچ آموزشی از سمت مامان داره مستقل میشه این فقط یه معجزه از سمت خدا برای هر مادری میتونه باشه🙏😍👯 من از اینکه زود باشه از پوشک باز کردن و از این ...
12 تير 1398

خانومچه هجده ماهه شد🎊😍

عروسک خوشگل و بلا👶 شکلات شیرین دل مامان، آی چه لذتی داره هر روز صبح چشم باز کنم و روی خندون و شیرین زبونیهات و دلبریهات رو ببینم، لطفا یه کم آرامتر بزرگ شو😆 قربونت بشم چون میدونم دلم برای این روزهات حسابی تنگ میشه👼،جونم دخملی یکسال و نیم من😍تا قبل از اینکه دوروز دیگه آمپول 18ماهگیت رو بزنیم😥😥😥 به افتخار یکسال و نیم شیرین با تو بودن دورهم جمع شدیم و با گرفتن عکسهای یادگاری خوشگل😍 و پخت یه کیک کاپوچینو که خودم دیگه چنان عاشقش شدم که هر چند دقیقه از خودم تعریف میکردم😂😂خلاصه شب خوبی گذروندیم...  همیشه شاد ببینمت مامان تو بهترین هدیه الهی زندگیمون هستی🙏💖😘 بابایی جلسه کاری داشت و قرار نبود در جشن ...
18 خرداد 1398

آرام دلِ 17ماهه🎈😍

جانِ جانانم آرامش خونمون دخمل متین و آروم و صبورم چقدر هر روز و ماه داره زود میگذره و من هر روز شاهد بزرگ شدن و قد کشیدنت هستم و البته زبون شیرین و خوشمزت که دیگه این روزها کامل شدی همبازی دایانا و من از دیدنتون کنار هم عشق میکنم،اونموقع ها که تو هفته سینما میرفتیم خوب پایه بودی اما قربونت بشم که جدیدا تا میریم سینما تاریک که میشه اون دست کپلت گرد میکنی و به بابا داوود جونم میگی تاب تاب عبسییی(عباسی😁)آدرس تمام پارکهای شهر هم که از حفظ هستی وای وای که بودن و داشتنت زندگی هست خدایا مرسی که سه تا عشقم رو آفریدی💃👯👪   ...
10 ارديبهشت 1398

دومین عید پرنسسم 16ماهگی🎊💖

عیدت مبارک خوشگلِ خونمون خانومچه قلبم دومین عید باشما بودن بهشتِ و بسی شادمانی😍 جونِ مامان بردیم آتلیه اما چه کنم که پرنسسم از آتلیه رفتن فراری هست و اصلا همکاری نمیکنی از اونجایی هم که تجربه آتلیه رفتن های فروان دارم😀 میترسم یهو زده بشی و خوشمزه دلم ناخواسته اذیت بشه واسه همین اصرار آرامِ دلم نکردم و به همین عکسهای زیبای یِیهویی خودم😀اکتفا کردم....🎉🎉🎉   ...
20 فروردين 1398

15 ماه شیرین با دلبرترین دلینا دنیا👼😍

عشقِ مامانشه آرام دلِ مامانشه تمام هستی و مستی و سرخوشی مامانشِ خوو جونِ دلم از کدوم حرف زدنت بگم از کدوم رفتار دلبرت بگم که من و داوود رو مجنون خودت کردی حالا من هیچ دختر بابایی تو دیگه عیناً بقول بابا مختار خدابیامرز دستِ کلید بابایی هستی یعنی اجازه آب خوردنم به بابا نمیدی همش میگی با با با دوُووود دَدَ 😄 یا لبت به حالت غنچه جمع میکنی و ماچ میفرستی که مثلا دلربایی کنی بری دردر😍بابایی هم قربونش بشم من فقط💖 که اگه از دنیا بگذره از خواسته تو و آجی دایانا نمیتونه بگذره💏خلاصه که خدای روی زمین ما شدی و بسسس💖 مامانی نمیدونم چرا نمیتونم عکسها تو وبلاگ آپلود کنم همش چکنویس گذاشتم تا بزارم تو وبلاگت و البته مکتوب هم ثانیه به ثانیه شیرین...
8 اسفند 1397

اولین قدم های خانومچه ما🚶

دخترم قدم بردار آهسته و محکم و از زمین خوردن نترس که زمین خوردن رسم آدمهای بزرگه دخترم بگو یا علی بر  زانوانت دست بگذار و محکم بایست سختی ها زیاد است خودت را هرگز نباز و در مقابل سختی ها روی زانوهایت ننشین مثل تلاش امروزت فقط بایست دنیا را پشت سربگذار و بر شگفتی های هرروزه ات بیفزای.. دخترم قدم بردار قدم به بینهایت ،به خط و مرزهای کشف نشده امروز تو هم مثل آدم بزرگها راه میروی بزرگ باش و با دقت و صبر از کنار انسانها گذر کن گام نهادن تو در این دنیا بهترین اتفاقی بود که مادری چون من تصورش را میکرد اکنون که قدم های کوچکت به استواری رسیده بدان که تمام آرزوهایم را به این دوپای کوچکت گره زده ام ...
10 بهمن 1397

تولد یکسالگی آرام دلِ پاییزی ما🎊👼🍁🍁🎊

عشقققق،نفسسس،زیبای من،آرام دلِ ما، مهربون و خوش زبون و خوردنی مامان تولد یکسالگیت هزاراااااان بار مبارک🎈🎈🎈🎈🎈🎈🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 از کدوم دلبریهات بگم از کدوم شیرین زبونیهات بگم که شدی شادی خونمون، خانومچه من دختر پاییزی من امسال تولدت خانوادگی گرفتم خانواده خوب بابا داوود و خانواده خودم مامان مینا و خالها خیلی خوش گذشت بنظرم به شما هم کنار بچهای عمه حسابی خوش گذشت👬👭 تم تولدتم تم پاییز انتخاب کردم میخواستم یه تمِ کاملا طبیعی باشه😊🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁  همه تزئینات و دیزاین رو خودم و بابا داوود جیگرم انجام دادیم وای وای که مامانی چه لحظات شیرینی بود وقتی با بابایی اون برگها و چوبهای درخت رو به دیوار میزدیم و تزئین میکردیم و ریسه میرفت...
5 دی 1397